صدام که بود؟
به قلم: علی عبدالصاحب الجبوري
هرگز نمیخواهم در مقالهام به شیوهای که نویسندگان دیگر مقالات پیشه میکنند، ادامه دهم. این چند کلمه را از من بپذیرید.
خویشاوندی داشتم که یک روز او را دیدم که در گوش مادرش زمزمه میکرد: “خَیِعُونه اللی یشوف صدام” (هرکس صدام را ببیند، او را خفه کند!). او نظامیای بود که به جنگ صدامیها تن نمیداد، اما مجبور به شرکت در آن بود. به نظر میرسید که او از بسیاری از اقوامم آگاهتر بود. متأسفانه، دو سال قبل از پایان جنگ، به ناحق کشته شد.
یک روز، همسایهام خوشحال بود که یک ماشین برزیلی به او اهدا شده بود به خاطر یکی از عملیاتهای جنگ صدام. اما بعداً او بهای زیادی برای آن پرداخت: در جنگ دیگری پایش را از دست داد و مجبور شد برای درمان و ثبت وضعیتش در سوابق سربازی به عنوان “معلول” ماشینش را بفروشد.
در تلویزیون جمهوری عراق، به یکی از افراد نشان درجه اول “الرافدين” اعطا شد؛ چرا؟! زیرا فرزندش را به این دلیل که به جبهه نرفته بود، کشت!
یکی از بعثیها به خاطر این که به دلیل آرمانپرستی بینظیرش همسایهاش را که کتابهای ممنوعهای از جمله “مفاتیح الجنان” و “ضیاء الصالحین” داشت، لو داده بود، قطعه زمینی به او اعطا شد.
پدربزرگم زمانی که مبلغ ۱۰ دینار به ازای هر کودک احتساب شد، خوشحال شد؛ زیرا سید الرئیس در تفکرش غرق شده بود و دریافت که ۱۴ میلیون عراقی عددی نیست که در آغاز حماسهی خونین جدیدی از حساب بیفتد!.
هنوز یادم هست معلمی که در هنگام نصب پرچم تیراندازی میکرد و در لباس نظامی میان معلمان زن و مرد، فخر میفروخت.
یکی از بعثیها به من گفت: “من نمیخواهم کسی بدون ترس به من نگاه کند”. یکی از همسایگان به من گفت که وقتی او در ارتش بود، این بعثی روزهای مرخصیاش را میشمرد و اگر یک روز برای کمک به فرمانده یگان تأخیر میکرد، میپرسید: “چرا به جبهه نرفتی؟”
در روزهای بحران جنگ قادسية صدام و در روزهای محاصره، نفت و گاز برای بعثیها در دسترس بود، اما جالب این است که آنها از شنیدن نام بطیخان ناراحت میشدند، و این سریال پس از آنکه رفقا هشدارهایی را منتشر کردند که گزارشهایشان حاکی از این بود که این نام به مسخره گرفتن رهبر دائمی، توسط مردم تبدیل شده است، از نمایش منع شد!!!
صدام مانع از ادامه تحصیل افراد در حرفههای صنعتی، تجاری و کشاورزی میشد. لازم بود سه سال به جبهه بروند و سپس بتوانند ادامه تحصیل دهند.
هرگز نمیتوانم غم یکی از معلمان را فراموش کنم که بر سر جوانی با معدل ۷۵٪ که از سال ششم علمی فارغالتحصیل شده بود، گریست، زیرا او با تصمیم شورای رهبری که همه دانشآموزان با معدل ۷۵٪ را موظف به رفتن به جبهه کرده بود، مواجه شد و به همین دلیل بیگناهانه جان خود را از دست داد.
اشکهای سید احمد البخاتی بر گلوی دخترش حنین که قبل از بلوغ ۴۰ روزگیاش مجبور به ترک او شد، چکید. او این ماجرا را زمانی به من میگفت که در سلّولی با ابعاد سه متر در دو متر ایستادهایم؛ او دانشجوی سال چهارم رشته ادبیات، گرایش زبان عربی است. با او وادع کردم وبا اشکهایش.
در ابو غریب، بخش احکام اختصاصی، با مردی از اهل کوفه ملاقات کردم که جرمش از نظر بعثیها سیاسی بود، زیرا در صحن امیرالمؤمنین و در بیتی به نام غدیر فریاد زده بود: “هر که به حیدر نپیوندد، در دنیا و آخرت ضرر کرده است.” بیعت باید تنها با صدام باشد و بس!
روزی در بازار هَرج میگذشتم و میخواستم یک تنظیمگر گاز بخرم. به فروشنده نگاه کردم؛ او معلم ریاضی بود که عاشق تحصیل و درس ریاضی بود!
همسایگان من از اهالی بصره، مردی نیکوکار بود که دشداشهای به همراه “غترة” سفید و عقال مشکی به سر داشت که باعث زیبایی و جاذبه به ریش سفیدش میشد. او به همراه همسرش در آن عصر برای ملاقات با بیمارستان خارج شد و اعلام کرد که از سردرد رنج میبرد. بعد از چند ساعت خبری رسید که او در وضعیت خطرناکی است و وقتی رسیدیم، فهمیدیم که او سرم تاریخ مصرف گذشتهای دریافت کرده که باعث تخریب گلبولهای خونیاش شده است. دو ساعت درد و فریاد تا اینکه او در پای من جان سپرد!!!
پرندگان مهاجر آسمان عراق را پر کرده بودند و ماهیها در هورها موجود بودند؛ اما با آغاز کار صدام برای خشک کردن هورها، پرندگان مهاجر مجبور شدند مسیر طولانیتری به “لایلند” بپیمایند و ما تنها به ماهی “شانگ” که یکی از اعطای مقام ریاستجمهوری برای کسانی بود که کارت دوستی رئیسجمهور را داشتند و کسانی که نداشتند، اکتفا کردیم.
بله، صدام به بشر، درختان و سنگها آسیب رساند و به بنیان خانواده و وحدت جامعه آسیب زد. او به هویت و موجودیت شیعیان حمله کرد و به کردها نیز آسیب رساند. رویداد انفال و قبرهای جمعی لکه ننگی بر چهره کسانی است که او را یاری کرده و به نیکی یاد میکنند.