از دکه‌ای کوچک تا محفل بزرگ اندیشه؛ حکایت مردی که کتابفروشی‌اش را به قلب تپنده فرهنگ عماره تبدیل کرد

تاریخ:

از دکه‌ای کوچک تا محفل بزرگ اندیشه؛ حکایت مردی که کتابفروشی‌اش را به قلب تپنده فرهنگ عماره تبدیل کرد

به قلم: علی نوریان و علی بریسم

در گوشه‌ای از شهر عماره، در استان میسان، مردی بزرگ می‌زیست که نامش با فرهنگ و دانش گره خورده بود. حاج حیدر حسین، معروف به “ابوسعد”، صاحب کتابفروشی “العصریه” که همچون چراغی روشن، راه را برای جویندگان علم و معرفت روشن می‌کرد. کتابفروشی او تنها یک مغازه نبود؛ بلکه محفلی بود برای گردهمایی اندیشمندان، روشنفکران و جوانان تشنه دانش.

در طول دهه‌ها فعالیت، کتابفروشی العصریه به مرکزی برای تبادل افکار و گفتگوهای فرهنگی تبدیل شد. حاج حیدر با دقت و وسواس خاصی، قفسه‌های کتابفروشی‌اش را با جدیدترین و ارزشمندترین آثار می‌آراست. سخاوت و مهربانی‌اش زبانزد خاص و عام بود، به طوری که حتی در واپسین روزهای حیاتش، شخصیت‌های برجسته‌ای چون وزیر فرهنگ و استاندار میسان به دیدارش می‌شتافتند.

فروتنی و ازخودگذشتگی حاج حیدر، او را به الگویی برای نسل جوان تبدیل کرده بود. او نه تنها کتاب می‌فروخت، بلکه عشق به مطالعه و یادگیری را در دل‌ها می‌کاشت. حضور پربرکتش در جنبش فرهنگی استان چنان تأثیرگذار بود که درگذشتش، خلأیی عمیق در جامعه فرهنگی میسان ایجاد کرد.

امروز، میراث ارزشمند حاج حیدر در دستان فرزندش سعد ادامه دارد. کتابفروشی العصریه همچنان پابرجاست و نشست‌های فرهنگی که زمانی پدر برگزار می‌کرد، اکنون به همت پسر احیا شده است. دوستداران فرهنگ و اندیشه هنوز در این مکان گرد هم می‌آیند و روح بلند حاج ابوسعد، همچنان الهام‌بخش عاشقان علم و معرفت است.

حاج حیدر حسین، مردی که در قلب‌ها جاودانه شد

در گستره تاریخ، گاه انسان‌هایی ظهور می‌کنند که نه تنها با حضور فیزیکی‌شان، بلکه با روح و منش والایشان در تار و پود جامعه نفوذ می‌کنند. حاج حیدر یکی از این چهره‌های ماندگار بود. مردی که کتابفروشی العصریه را به کانون فرهنگ و اندیشه تبدیل کرد و با مهر بی‌پایانش، پلی میان نسل‌ها و اندیشه‌ها ساخت.

آنچه حاج حیدر را متمایز می‌کرد، تنها دانش و خردمندی‌اش نبود؛ بلکه قلب بزرگ و روح سخاوتمندش بود که درهای کتابفروشی و خانه‌اش را به روی همگان می‌گشود. او نه تنها کتاب می‌فروخت، بلکه امید و الهام می‌بخشید. در محضرش، تفاوتی میان روشنفکر و عامی، ثروتمند و فقیر نبود. همه در سایه مهربانی‌اش جایی داشتند و از چشمه جوشان حکمت و انسانیتش سیراب می‌شدند.

اگرچه یک سال از رحلت جسمانی‌اش می‌گذرد، اما حضور معنوی‌اش همچنان در فضای کتابفروشی العصریه موج می‌زند. گویی هنوز می‌توان لبخند گرم و کلام شیرینش را حس کرد. او ثابت کرد که عظمت انسان نه در ثروت و مقام، بلکه در تأثیری است که بر قلب‌ها می‌گذارد. میراث او تنها کتاب‌هایش نیستند؛ بلکه بذرهای محبت و انسانیتی است که در دل‌ها کاشت و امروز به درختانی تنومند بدل شده‌اند.

حاج حیدر نشان داد که می‌توان با صلح و مهربانی، پلی میان تفاوت‌ها ساخت و در عصر تفرقه و تنش، الگویی از همزیستی و احترام متقابل بود. شاید جسمش از میان ما رفته باشد، اما راه و رسم زندگی‌اش، چراغ راه آیندگان خواهد بود. او در قلب‌های ما زنده است و هرگز نخواهد رفت، چرا که عشق و انسانیت، مرگ نمی‌شناسد.

روایت سعد از پدری که چراغ راه زندگی شد

در سالگرد درگذشت مردی بزرگ، خاطرات پسر از پدری دلسوز و حکیم را می‌خوانیم؛ روایتی عمیق و تأثیرگذار از حاج حیدر، مردی که نه تنها یک پدر، بلکه چراغ راه زندگی فرزندانش و بسیاری دیگر بود. او همچون نوری درخشان، مسیر زندگی اطرافیانش را روشن کرد و میراثی جاودان از عشق و حکمت به جای گذاشت.

سعد حیدر، پسر ارشد خانواده، با دلی پر از حسرت و چشمانی اشکبار، سالگرد فقدان پدر را به تصویر می‌کشد. در روایت او، تصویری از پدری مهربان و حکیم نمایان می‌شود که با هیبتی پدرانه اما قلبی سرشار از عطوفت، فرزندانش را در دریای محبت خود غرق می‌کرد. حتی در لحظات خشم، مهربانی‌اش چون چشمه‌ای جوشان، همه تلخی‌ها را می‌شست.

این پدر فرهیخته، مدرسه‌ای از زندگی برای فرزندانش بود؛ مدرسه‌ای که در آن درس‌های گرانبهای اعتدال و حکمت را می‌آموختند. او همواره بر میانه‌روی تأکید داشت و معتقد بود افراط، آفتی است که انسان را از مسیر خردمندی دور می‌کند. حتی در واپسین روزهای حیات، با اعتماد کامل به تربیت صحیح فرزندانش، نیازی به وصیت نمی‌دید.

اکنون، یک سال پس از رفتن این مرد بزرگ، خاطراتش همچون گنجینه‌ای ارزشمند در قلب عزیزانش محفوظ مانده است. گرچه جای خالی‌اش را هیچ چیز پر نخواهد کرد، اما میراث معنوی و درس‌های ارزشمندش، چراغ راه آیندگان خواهد بود. روحش شاد و یادش گرامی باد.

 

خاطره جمعه اللامی (نویسنده معروف عراقی) با حاج حیدر

در یکی از روزهای خاطره‌انگیز، جمعه اللامی، نویسنده برجسته عراقی، داستان دیدار دوباره‌اش با شهر عماره را این‌گونه روایت می‌کند:

پس از سال‌ها دوری از زادگاهم، در سال ۱۹۵۹، در شرایطی که اوضاع سیاسی پیچیده بود، تصمیم گرفتم به دیدار خانواده و دوستان قدیمی‌ام بروم. در صدر برنامه‌هایم، بازدید از خیابان المعارف قرار داشت؛ خیابانی که در آن “از نظر فرهنگی متولد شده بودم”. می‌خواستم تنها و بی‌همراه، قدم در کوچه‌پس‌کوچه‌های خاطره‌انگیزش بگذارم، از کنار کلیسای ام الاحزان و محله توراه عبور کنم و البته، سری به کتابفروشی العصریه بزنم.

وقتی با احتیاط وارد کتابفروشی شدم، سعد را دیدم. در ابتدا مرا نشناخت، اما لهجه‌ام مرا لو داد و پس از چند دقیقه نامم را به زبان آورد. طولی نکشید که ابوسعد نیز به دفترش آمد. به محض ورود و سلام کردن، مرا در آغوش گرفت و با اطمینان گفت: «تو جمعه اللامی هستی!» در آن لحظه، آرامشی عمیق وجودم را فرا گرفت؛ آرامشی که تنها در آغوش میسان و عراق می‌توانستم تجربه کنم. این دیدار سرشار از احساسات عمیق دلتنگی و هیجان بود. خیابان المعارف و کوچه‌های منتهی به آن، گنجینه‌ای از خاطرات، رویدادها و دوستی‌های فراموش‌نشدنی را در خود جای داده بود که هیچ‌گاه از ذهن و قلبم پاک نخواهد شد.

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here

پست را به اشتراک بگذارید:

عضویت در خبرنامه

spot_img

محبوب

مطالب مرتبط
مطالب مرتبط

ترکیه بسیار عجول است و عنان صبر از کف رهیده است!

ترکیه بسیار عجول است و عنان صبر از کف...

یادداشت‌هایی درباره تحولات سوریه و اشاراتی به تأثیرات و راه‌های مقابله

یادداشت‌هایی درباره تحولات سوریه و اشاراتی به تأثیرات و...

تلاش‌های دیپلماتیک جهت ایجاد فاصله میان عراق و محور مقاومت

تلاش‌های دیپلماتیک جهت ایجاد فاصله میان عراق و محور...

آنچه شام برای عراق در آستین دارد

آنچه شام برای عراق در آستین دارد علی المؤمن مقدمه: محققان و...